به ریختن ناگهانی باورهایم عادت داشتم . یعنی طوری نبود که اگر باورهام بریزن شوکه بشم . چون اونقدر شده که سعی کردم در مورد آدم ها خوب فکر کنم و بعد یه هو دیدم نه من خیلی خیلی زیادی خوب دیده بودمشون . ولی شوکه میشم . این معنیش اینه که عادت نکردم . شاید بهتر بود در اول نمی نوشتم که به ریختن ناگهانی باورهام عادت دارم. شاید باید می نوشتم سعی دارم که عادت کنم ولی نکردم .
وقتی که تا جا داره آدم سعی می کنه که تلاش کنه و جون بکنه و بجنگه و این صحبت ها و درنهایت این میشه که نباید بشه و یه هو می بینی اون آدمی که کلی بهش اعتماد کردی اون چیزی نیست که فکرش رو کنی . توی این دنیای مزخرف هر کسی به فکر فقط خودشه . اینکه چطوری پول دربیاره . چطوری موقعیت کسب کنه . چطوری از این و اون بره بالا . توی این دنیای مزخرف باید فقط کلاه خودت رو بگیری و بقیه به جهنم و به ساز باقر! مخصوصا وقتی که آدم مقابلت مستاصل باشه که دیگه بدتر . حرص هیچ وقت تموم نمیشه . حتی توی من . هرچقدر هم خودم رو پاره کنم باز میبینم که نه تهش بیشتر میخوام و این نه تنها توی من که در هر کسی که توی محیط اطرافم میبینم صادق میشه . همین حس ترس و قضاوت تصمیم من رو برای نوشتن این خزعبلات به صورت ناشناس قوی تر میکنه .
وقتی که توی لحظه ای باور هات از یک نفر می شکنه و می بینی که همه فقط به فکر خودشونن و ببینن چطوری میتونن کاری کنن که یه سودی ببرن . هر کسی در حد و اندازه خودش سود هم نداشتی دیگه براشون مهم نیستی . پرتت میکنن بیرون . به همین راحتی و سادگی . ساده است ؟ ولی هست ! ولی هست ! گاهی وقت ها دوست دارم که یکی بیاد توی کامنت ها بفهمم . یکی بیاد و بگه چقدر من رو می فهمه و چقدر من رو حس میکنه . چقدر باهام موافقه و چقدر ناراحته از اینکه دارم توی هر لحظه اذیت میشم و حتی جرات نمی کنم حرفم رو مستقیم با جضور خودم و شخصیت خودم به آدما بزنم و روی میارم به همچین جایی که هیچ کس نفمه و برای خودم تق تق تق تق روی کیبورد می نویسم . گاهی دوست دارم یکی هم توی نظراتم قربون صدقه من بره و بگه هر کاری میکنه که من بفهمم تنها نیستم و حداقل یه نفر هست که من رو میفهمه . یه نفر هست که من رو می بینه . شاید با خلوت بودن و اینکه کسی اینجا رو نمیخونه حالم بهتر باشه چون از قضاوت بیشتر در امانم . اما حسودیم میشه به اینکه خیلی ها خیلی شرایط بهتری دارن . اینجا رو زدم که احساسات واقعیم رو از هر چیزی که فکرش رو میکنم و توی محیطم اتفاق می افته بنویسم . یادداشت های یک انسان بیچاره و تنها . یادداشت های یک افسرده . یادداشت های یک انسان قوی . خزعبلات نیمه خیس یه حالا هر چی . یه خانه به دوش و یه کسی که مهم نیست سرنوشتش چیه ؟
آره امروز باورهام از همه چی ریخت دیگه باید خودمم جمع کنم چون مرتیکه خر!!فقط خودتی و خودت هیچ کسی قرار نیست برات دل بسوزونه خودت باید دلت به حال خودت بسوزه و لای این نه هم نوع ها که بلکه حیواناتی که به ظاهر شکل تو ان خودت رو دووم بیاری و سوروایو کنی تا بتونی زندگی کنی لاشون .
آره
کاش رو کاشتم حتی کاشکی هم در نیومد !
درباره این سایت